فصلِ آخر

ساخت وبلاگ

خانه پدری هستم. چیزی نمانده تا زخم بستر بگیرم. یکی دو تا فیلم دانلود کرده‌ام اما حوصله تماشا ندارم. کتاب هم هست همراهم، چندتایی. مانده است توی کیف و میلی نیست به خواندن. گاهی یکی دو موزیک را نیمه‌کاره می‌شنوم و بعد بی‌خیال می‌شوم. آفتاب هست و باد. گاهی ابر و باران. ساعت‌ها را می‌پایم تا فردا بشود و شب بشود و پناه ببرم به خانه‌ام.

فصلِ آخر...
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:58

تاریخ، زمان و ساعت فریز شده است. هر قدر تقویم را نگاه می‌کنم، ساعت را چک می‌کنم فرقی نمی‌کند. همه‌چیز ثابت مانده است، بی‌حرکت، سکون مطلق. گمانم این است که فاجعه‌ای رخ داده اما جرات پیگیری ندارم. هراس دارم از پرسیدن. برای اینکه سکته نکنم از هول و هراس به‌خودم دلداری می‌دهم که نه، چیزی نشده، شاید اتفاقی نیفتاده باشد. شاید فاجعه..، شاید رحمی باشد هنوز. شاید رحم شده باشد بر من، بر تو. دست و پا می‌زنم. درد می‌کشم و سعی می‌کنم متلاشی نشوم. در سرم بمبی انگار تیک‌تاک می‌کند.

فصلِ آخر...
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:58

جماعت آمدند نمی‌دانم برای چه. در را باز کردم و نماندم تا برسند بالا و سلام‌و‌علیک و فلان. رفتم توی اتاق و در را بستم. شب قبل تا حوالی پنج صبح بیدار بودم و تمام روز گیج زده بودم. دراز کشیدم و چشم‌هایم را بستم. اتاق تاریک بود اما به عادت این ایام صورتم را با دو دست پوشاندم و سه ساعت بعد با صدای زنگ موبایل بیدار شدم. مجید بود. یار ایام تحصیل. بیست‌سال قبل هم‌اتاق بودیم با هم. آن‌قدر نگاه کردم به صفحه گوشی تا آخر کار از صدا افتاد و خاموش شد. و دوباره فرو رفتم در تاریکی و سکوت. 

فصلِ آخر...
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:58

انگار جذام دارم. مانده‌ام در خانه. جایی ندارم برای رفتن. کسی را ندارم که ببینمش، بنشینم کنارش به حرف‌زدن، به گفتن، به شنیدن. در خیالم اما با توام.

فصلِ آخر...
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

بله. من قتل کرده‌ام. مدتی قبل قتل کرده‌ام و مدام به صحنه‌ی جنایت برمی‌گردم. سرک می‌کشم به مکان‌های مختلفی که مرا به آن لحظه و آن مکان خاص رساند، جایی که قتل در آن‌جا اتفاق افتاد. مدام مرور می‌کنم سیر فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

یک، دو، سه، چهار. کمی بعد از چهار بامداد بود که دراز کشیدم روی تخت. سر شب که خواسته بودم آش‌پزخانه‌ی گندگرفته را رفت‌و‌روب کنم، سرم محکم خورده بود به در نیمه‌باز کابینت. گفتم بفرما. خیر سرم آمدم کار م فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

تا به حال پیش خودتان شرمنده شده‌اید؟ پیش خودتان خجالت‌زده و سرافکنده شده‌اید؟ من شده‌ام. می‌دانید چه حسی دارد؟ من می‌دانم. یعنی یک‌روز صبح دیدم نمی‌توانم بایستم رو به آینه و خودم را ورانداز کنم. گو ای فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

آرنجم را می‌گذارم لبه‌ی پنجره و سیگار می‌کشم. روبه‌رویم دیواری بلند و سیمانی است. سرد، بدترکیب، دل‌گیر. دلم خیابان می‌خواهد. پیاده‌راه. درخت. گربه‌های دله و همیشه‌گرسنه. با خودم می‌گویم کاش بهانه‌ی بی فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

هر روز، حالا نه هر روز اما غالب روزها بوی مدفوع در دماغم می‌پیچد. دست‌و‌بالم آلوده می‌شود. با دل‌و‌روده‌ای که می‌خواهد بالا بیاید می‌دوم و دست‌هایم را با آب و صابون می‌شویم، می‌سابم، زیر ناخن‌ها، میان فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04

هیچ صدایی نبود. فقط ضرب قطره‌های باران روی شاخه‌های بی‌برگ درخت‌ها. گاهی هم صدای لغزش لاستیک‌ اتومبیل روی سطح خیس آسفالت که زود هم محو می‌شد. انگار که توهمی. نشسته بودم روی سکوی سرد و سیمانی و از میان فصلِ آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصلِ آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eonruz2 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 11:04